قسمتی از رمان فرشته های گناهکار

24 فروردين 1401
قسمتی ازمتن رمانــــ؛
طلا رو تو بغلم جابجا کردم، گرمش بود و مدام گریه میکرد، سرم خیلی درد میکرد هر طرفو نگاه میکردم عذاب اور بود ، امیرسام سرشو بلند کرد و دید طلا همینطور بی وقفه داره گریه میکنه اومد طرفمو گفت: 
چرا ارومش نمیکنی؟
هوا گرمه، گرمشه
شاید شیر میخواد، شیر بهش دادی؟ 
اره  
بده من برم بدم به مادرم  
به فرح خانوم نگاه کردم سرد به جمعیت چشم دوخته بود ، تمام ترس مامان این بود که طلا رو دیگه نتونه ببینه ، طلا رو با خودشون ببرن ؟ فرح خانم که بچه داری بلد نیست سی سال پیش بچه دار شده
بلایی سر طلا نیاره .....  

نویسنده؛نیلوفر قائمی فر

خطا ...
آدرس ایمیل وارد شده نامعتبر است.
متوجه شدم