قسمتی از رمان فرشته های گناهکار

24 فروردين 1401
قسمتی ازمتن رمانــــ؛
طلا رو تو بغلم جابجا کردم، گرمش بود و مدام گریه میکرد، سرم خیلی درد میکرد هر طرفو نگاه میکردم عذاب اور بود ، امیرسام سرشو بلند کرد و دید طلا همینطور بی وقفه داره گریه میکنه اومد طرفمو گفت: 
چرا ارومش نمیکنی؟
هوا گرمه، گرمشه
شاید شیر میخواد، شیر بهش دادی؟ 
اره  
بده من برم بدم به مادرم  
به فرح خانوم نگاه کردم سرد به جمعیت چشم دوخته بود ، تمام ترس مامان این بود که طلا رو دیگه نتونه ببینه ، طلا رو با خودشون ببرن ؟ فرح خانم که بچه داری بلد نیست سی سال پیش بچه دار شده
بلایی سر طلا نیاره .....  

نویسنده؛نیلوفر قائمی فر

رمان عدم پارت دوم

15 فروردين 1399
دلم می خواد زندگی کنم.
بازو هایم را رها می کند. تنم را روی صندلی می اندازم.
و او با خستگی رو به رویم روی تخت می نشیند. دستی روی ته
ریش روی صورتش می کشد و می گوید:»فقط چند روز دیگه صبر
کن.«
از روی صندلی بلند می شوم.
از کنار کمد دیواری می گذرم و دستم را روی دستگیره ی در میاز آخرین باری که بهم گفتی چند روز صبر کنم، یک سال گذشته.
نشانم.
-امشب به عمه می گم.
وحشت زده می پرسد:»چی رو؟«
در را باز می کنم. هوای گرم راهرو حالم را بهم می زند.
قبل از دور شدنم از اتاق، زمزمه می کنم:»جوابم مثبته.«
قدم اول را که بر می دارم، صدای فریادش خانه را می لرزاند.
-غلط کردی.
سر جایم می ایستم. حق ندارد برایم تصمیم بگیرد.
در برابرم می ایستد. نبض شقیقه اش را می توانم ببینم.
زنجیر را دور گردنم می اندازد و سعی می کند قفلش کند.
صدای "خداروشکر، خداروشکر" عمه که بلند می شود، به سرعتهمین امشب بهشون می گم.
فاصله می گیر
عدم، وفا قدیمی.
نگاهم روی زنجیری که از دور گردنم سر می خورد و روی زمین می
افتد، ثابت می ماند
پوزخند می زنم.
بی آنکه نگاهش کنم، با قدم هایی محکم خودم را از راهرو بیروناینطوری می خوای بهشون بگی؟
می کشم و به سالن پذیرایی می روم.
عمه نزدیک در ورودی ایستاده است و با هیجان به ترنم سرخ
شده نگاه می کند.
سرم را می چرخانم. با فاصله از من، نزدیک اپن آشپزخانه ایستادهچه خبره؟
است و به مادرش و ترنم نگاه می کند.
ترنم با لبخند سرش را پایین می اندازد و جعبه ی شیرینی را به
دست عمه می دهد.
عاطفه جلو می آید. از کنارم می گذرد و نزدیک یحیی می ایستد.
نگاهش می کنم.
دست هایش را دور گردن یحیی می اندازد و با دلبری می
گوید:»مژده بده یحیی.«
نباید نگاهشان کنم. نباید به حرف هایشان توجه کنم. اما...
یحیی نگاهم نمی کند. چشم دوخته است به عاطفه ای که
همسر عقدی اش است. مردانه دست می گذارد روی کمرش و
می پرسد:»چی شده؟«
عاطفه کمی خودش را باال می کش

رمان عدم پارت اول

15 فروردين 1399
یک، دو، پوچ!
گ نمی شود انتهای این قصه، مگر دل بسوزاند قلم و ل ُل
گ بکارد ُ
برای نغمه؛ نغمه ی بی نوای قصه.
---
این روز ها، حسی عمیق گریبانم را گرفته و می خواهد خودش را
به زور در تنم جا بدهد. نمی فهمد توی تنم جا نمی شود و هی
بیشتر زور می زند. لعنتی کمر به دیوانه کردنم بسته است انگار.
ولم نمی کند. روز و شب و امروز و فردا ندارد. یک هفته ای می
شود که کنه شده است. دوست دارم دست بیاندازم دور گردنش و
خفه اش کنم. اما هر چه بیشتر در برابر آینه می ایستم تا پیدایش
کنم، کمتر به نتیجه می رسم. تنها هاله ای از این حس را اطراف
خودم می بینم.
همین حاال هم ایستاده ام رو به روی آینه و سعی می کنم از این
حس زبان نفهم، سر در بیاورم.
موهایم را پشت گوشم می اندازم و دستم را روی زنجیر تویبه چی فکر می کنی؟
گردنم می کشم. هدیه ی تولدم است. تولد بیست و سه
سالگیم.
چشم هایم را به او که کمی عقب تر از من ایستاده است و نگاهم
می کند، می دوزم.
زنجیر را از دور گردنم باز می کنم.
بی ربط می پرسم:»با پول این می تونم به عمه کمک کنم؟
زنجیر را دستم می گیرد.به چشم های کشیده اش خیره می شوم و انگار آن حس عجیبکمک برای چی؟دهان باز می کند و جای من می گوید:»جوابم مثبته.«به سرعت دستش را روی بازویم می نشاند و مرا سمت خود میچرخاند.-نشنیدم!از درد فرو رفتن پالک گردنبند توی دستم، اخم می کنم.-از مهلتمون ده روز مونده. تا بخوایم کار ها رو انجام بدیم، این دهروز هم تموم می شه.انگشتانش را روی بازوهایم فشار می دهد.با صدای آرامی می گوید:»تمدیدش می کنیم.«چشم هایم را می بندم.-دوطرف باید رضایت داشته باشند.فشار انگشتانش را کم می کند.با تردید می پرسد:»نداریم؟«بی آنکه برای رها شدن از دست هایش تالشی کنم، میگویم:»من ندارم.«همانطور که انتظارش را دارم، دوباره تکرار می کند:»نشنیدم!«خنده ام می گیرد. زورش می آید بپرسد:»چی؟«سرم را پایین می اندازم

رمان آدم و حوا

23 اسفند 1398
رمان آدم و حوا
رمان آدم و حوا

دانلود رمان آدم و حوا جلد اول اثر گیسوی پاییز (نشمیل قربانی) با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

در غم هجر روی تو ، رفته ز کف قرار دل ، گر ننماییم تو رخ ، وای به حال زار دل ، نیست شبی که تا سحر ، خون نفشانم از بصر ، زآن که غم فراق تو ، کرده تمام کار دلآمده ام که سر نهم ، عشق تو را به سر برم ، ور تو بگوییم که نی ، نی شکنم شکر برم ، اوست نشسته در نظر ، من به کجا نظر کنم ، اوست گرفته شهر دل ، من به کجا سفر برم ، در غم هجر روی تو ، رفته ز کف قرار دل ، گر ننماییم تو رخ ، وای به حال زار دل ، نیست شبی که تا سحر ...

خلاصه رمان آدم و حوا

کف پام به قدری درد می کرد که دلم می خواست فریاد بزنم . کل کفش فروشی هاي شهر رو پشت سر گذاشته بودیم تا بتونم کفشی متناسب با لباسم پیداکنم ،البته این کار همیشه م بود . مگه می شد مارال از خیر خوشتیپی بگذره! برام مهم نبود که عروسی جدا برگزار می شه . گرچه که اگه مختلط بود بیشتر دوست داشتم . ولی خوب عروسی برادرم بود و من بیشتر از هر زمان دیگه پر از ذوق و شوق بودم.به خصوص که همین یه برادر رو داشتم و هزارتا امید و آرزو برای عروسیش .

منم که یکی یه دونه خواهر داماد . نمی شد که از همه ي دخترا ي مجلس سر تر نباشم!صداي شماتت بار مامان بلند شد ... مامان ... اِ آخه دختر مگه کفش باید چه مدلی باشه تا تو بپسندی؟ یکی رو انتخاب کن دیگه . پا برام نموند.با دلخوري گفتم:من خوب چیکارکنم .هیچکدوم رو نپسندیدم .بیشتر مدلا قدیمیه. مامان به حالت تأسف سری تکون داد.

مامان ... چون تو ازاین مدل کفشا زیاد داری پس یعنی مدلش قدیمیه؟ با لحن مطمئنی گفتم: من  بله .من الان دو ماهه کفش نخریدم . کفشی که مدل کفش دوماه پیش من باشه پس قدیمیه . من دنبال یه مدل بهتر و قشنگ تر میگردم.مامان دوباره سري تکون داد و به مغازه ی کفش فروشی اون طرف خیابون اشاره کرد.

مامان...مارال بریم کفشاي اونجا ر هم ببین .شاید یکی رو پسندیدي." باشه "ای گفتم و دنبال مامان راه افتادم ... 

به لینک زیر مراجعه کنید :

رمان آدم و حوا

دانلود رمان پر

16 دی 1398
رمان پر
رمان پر

دانلود رمان پر اثر شارلوت مری ماتیسن با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

داستان زندگی کارمند اداره بیمه راجر دالتون است که در پی مرگ مشکوک یکی از مشتریان جهت صحت ماجرا با عنوان بازرس پلیس به منزل مقتول رفته و او که متاهل است علیرغم داشتن زن و فرزند شانزده ساله ای دلباخته دختر دزد و بیوه ای به نام ماویس می شود و چون صدای خوبی دارد زن را به خوانندگی تشویق می کند و راجر که توان پرداخت هزینه آموزش خوانندگی را ندارد دست به اختلاس و دزدی از اداره می زند و بعد از سه سال حبس اکنون ماویس هم یک خواننده سرشناس شده و ...

خلاصه رمان پر

صورتش جوان و جذاب بود! کمتر زنی بود که او را زشت بپندارد! در چشمانش حالتی موج میزد که او را یک انسان خوشبخت نشان میداد ... او بنا به رای دادگاه به سه سال حبس با کار مداوم محکوم شده بود ... هر کس دیگری بجای او بود خشمگین و ناراحت به نظر میرسید اما او چهره آرام و متبسم داشت در حالی که میدانست او را به سوی زندانی میبرند که بایستی سه سال تمام بدون انکه امید ملاقاتی داشته باشد در آن بگذراند .

با این حال باز هم خود را خوشبخت میدانست تلاش قضات دادگاه برای کشف محل اخفا طریقه ی مصرف یک هزارو دیویست لیره انگلیسی که پول کمی نیست به جایی نرسید آنها نتوانستند بفهمند که این مبلق پولبه چه علتی برداشته شده ؟

او همواره ساکت و ارام بود و جز در مواردی که مایل بود به هیچکدام از پرسش های قضات جواب نمیداد و همین سکوت و آرامش مداومش بود که تمام قاضیان دادگاه او را لجباز و احمق تصور کردند من همه ی این ماجرا را فراموش کرده بودم چون بیش از چهار سال از آن جریان گذشت تا من بر تمام اسرار نهفته در دادگاه ان روز پی بردم.

روجر دالتون را از زمان کودکی میشناختم، با او همکلاسی بودم ... آشنایی من و او از پشت میز و نیمکت های مدرسه شروع شده بود ... یادم نمی آیدکه کلاس چندم بودم او را به خاطر داشتن صدای زیبایش در گروه کر مدرسه پذیرفتن او هر هفته به همراه افراد دیگری به کلیسا میرفت و آواز میخواند.

ولی پس از آن به جهت تفاوت هایی که در فکر و سلیقه ما بود کم کم از هم فاصله گرفتیم و با وجودی که یکی دو ساله بعد هم همکلاس بودیم اما هیچ ارتباط نزدیکی بین ما نبود ... روجر همیشه دوست داشت تنها باشد و فکرکند اما من نقطه ی مقابل او بودم.

در تابستان خودم رو با فوتبال و خوردن قهوه و ساندیچ سرگرم میکردم و در زمستان اوقاتم رو در زمین تنیس میگذراندم، نمی دانم چرا پس از چند سالحرارت و گرمی صدایش را از دست داد طوری که ...

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان پر

دانلود رمان دزیره

16 دی 1398
رمان دزیره
رمان دزیره

دانلود رمان دزیره جلد یک و دو اثر آن ماری سلینکو با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

داستان زندگی اوژنی دزیره کلاری ملقب به دزیدریا ملکه سوئد و نروژ، فرزند فرانسیس کلاری تاجر ثروتمند ابریشم در قرن هیجدهم ( هشتم نوامبر سال 1377 میلادی ) در شهر پدری اش مارسی فرانسه چشم به جهان گشود و طی جریاناتی با ناپلئون بناپارت و برادرش آشنا می شود  ...

خلاصه رمان دزیره

ناپلئون که در آن دوره یک ارتشی ساده و فقیر بود علاقه مند دزیره می شود و مصادف با سال 1794 با هم نامزد می شوند و دو سال بعد ناپلئون بدون دزیره راهی فرانسه و آنجا با یک بیوه ی سرشناس به نام ژوزفین دوبوهارنه با این نظریه که می تواند رشد و ترقی کند ازدواج می کند .

دزیره بعد از مدتی بی بی خبری تصمیم به رفتن به فرانسه می گیرد و در جشن نامزدی ناپلئون و ژوزفین سر می رسد و با پرتاب ظرفی به سمت ژوزفین مجلس را به نیست خودکشی ترک می کند .

در آن مهمانی مردی با نام ژنرال ژان باتیست برنادوت با تصور اینکه ناپلئون از سادگی دزیره سواستفاده کرده مانع از خودکشی او می شود و چندی بعد با وی ازدواج می کند.

ژان باتیست که مردی کار آزموده و با تجربه بود و افتخارات و پیروزی های متعددی داشت توسط مجلس ملی سوئد ولایتعهد برگزیده و در سال 1810 رسما پادشاه می شود ... دزیره در سال 1829 تاج گذاری و رسما ملکه کشور سوئد شد و ...

قهرمان اصلی این رمان برناردین اوژنی دزیره می باشد و قابل ذکر است که این رمان جزو ده رمان برتر دنیاست که به فارسی ترجمه گردیده است و به شدت پیشنهاد می شود از دست ندهید و نظراتتان را با ما در میان بگذارید

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان دزیره

دانلود رمان زن قراردادی

13 آذر 1398
رمان زن قراردادی
رمان زن قراردادی

دانلود رمان زن قراردادی اثر مهری رحمانی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان رمان در اصل با همین عنوان توسط نویسنده خارجی لین گراهام نوشته شده است که به همین اسم هم توسط مهری رحمانی با مضمون متفاوت به تحریر درامده هر دو حکایت با فرمت پی دی اف هستند که نسخه اندرویدی که برای دانلود قرار داده ایم رمان خارجی هست که در سایت های مشابه برای فروش گذاشته شده اند و نسخه فعلی آنها کامل نیست ...

خلاصه رمان زن قراردادی

کتاب را بست داشت فکر میکرد که شب بهترین قسمت روز است

نه صدایی نه قانونی نه منعی همه چیز در اختیار خودش بود.

روی زمین دراز کشید بدنش را کش و قوس داد. ماه از پنجره به رویاهایش ریخت.

تلفن زنگ زد

وقتی حرفهام تموم شد با لحنی که رنگ موعظه داشت گفت:

ما دنبال فوق العاده هستیم در حالیکه فوق العاده ای در کار نیست.

نمیدونم چه جوابی دادم ولی خوب میدونم وقتی گوشی رو گذاشت فهمید که به من دروغ گفته چون از تاسف خزیده در صداش بوی یک انتظار سرخورده می اومد.

مطمئنم وقتی که این حرفو زد سوز این انتظار توی چشماش سرخ و مرطوب شده بود

چون در لحن صداش نه تنها حسرت بلکه بغض کهنه ای پس رفته بود ولی نه اونقدر که من نفهمم.

انتظار چیزی چیزی مثل حسی شبیه اتفاقی ساده با طعمی فوق العاده است. …

نسخه خارجی :

داستان درباره دختریست که پدر و مادرش قصد

دارند از یکدیگر جدا شوند, در واقع پدرش آنها را به خاطر دختری جوان ترک کرده و حالا از آنها می

خواهد خانه و مغازه شان را بفروشند و سهم او را بدهند تا با همسر جدیدش بتواند زندگی کند

در واقع گل فروشی مادرش منبع درآمد اندکی برای آنهاست و همین حالا هم نمی توانند از عهده

بسیاری از قبض های شان بربیایند . پدرشان آنها را تهدید کرده که اگر خانه را نفروشند به دادگاه

از آنها شکایت خواهد کرد . اوضاع زندگی آنها بسیار وخیم است . از طرفی نمی‌توانند از عهده

خرج و مخارج زندگی برایند و از طرف دیگر مادرش به خاطر این خیانت پدر بسیار افسرده و غمگین

است . تا جایی که به خاطر اندوه طلاق مریض شده

در این هنگام خواهر دوقلوی او که برای پیدا کردن کار به شهر بزرگتری رفته , بعد از دو هفته با

پیشنهادی شگفت انگیز برمی‌گردد

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان زن قراردادی

دانلود رمان فاز تنهایی

13 آذر 1398
رمان فاز تنهایی
رمان فاز تنهایی

دانلود رمان فاز تنهایی اثر ریحانه صدری با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان این رمان راجب دختر فرانسوی به اسم ماریا است که به سبب حرفه پدرش که پلیس هست مورد تهدید گروهی از مافیا قرار می گیرد ، او ناچار می شود با امیرعلی که یک پلیس متعصب ایرانی است ازدواج کند و با امیرعلی به ایران بیاید ، اختلاف فرهنگی و عقیدتی این دو شخص پیشامدی به وجود می آورد که خواندنش خالی از لطف نیست …

خلاصه رمان فاز تنهایی

ماریا … ماریا … ماریا

با کلافگی پتو رو از سرش کنار زد فقط یک نفر جرات می کرد بدون اجازه به اتاق او بیاد.
ماریا : تو هیچ وقت آدم نمیشی.

بهار سر خوشان خندید و گفت : مگه فرشته ها هم آدم میشن از کی تا حالا ؟

ماریا : چی میخوای ؟
بهار : پاشو ببینم ناسلامتی فردا داری میری ایران اون موقع راحت گرفتی خوابیدی ... پاشو لباساتو آوردم.

ماریا: چه لباسی ؟
بهار: لباس های مخصوص ایران ... تو که نمیخوای با این لباسهای نیم وجبی بری ایران ...

بعد یه حالت متفکر گرفت و گفت : اینجوری بری یکی میری دو تا بر میگردی.

درسته پسر عمه من تارک دنیاست ولی دیگه نمیتونه از این زیبایی بگذره.

ماریا بالشتش را به طرف او پرتاب کرد و چند تا ناسزا هم به او گفت

در حال حاضر این چیزها براش اهمیت نداشت دوری از وطن و پدرش تنها دوستش بهار براش آزار دهنده بود.

بهار : پاشو ببین چی برات خریدم.

ماریا : یه جوری میگی انگار خودم ندیدم خوبه با هم سفارش دادیم.

بهار : عکسشو دیدی خودشو نو ندیدی که.

هفته پیش از سایت لباس های اسلامی ایرانی چند دست لباس سفارش داده بودند باورش نمیشد او که در خرید لباس اینقدر وسواس داشت …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان فاز تنهایی

دانلود رمان به رنگ پاییز

13 آذر 1398
رمان به رنگ پاییز
رمان به رنگ پاییز

دانلود رمان به رنگ پاییز اثر نگین عظیمی فشی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

درون زندگی هر آدمی رخدادی شکل میگیرد که پذیرشش خیلی دشوار است، زندگی رسم گردون و بگرده و دختر ماجرای ما به رسم قدیمی سرنوشت و روزگار میگردد ، دخترک داستان به رنگ پاییز ما باید خیلی سختی ها را تحمل کند تا پیروز شود …

خلاصه رمان به رنگ پاییز

من را ببخش تابستان ... به این گرمای دلچسبت دل ندادمو به سرعت از روز های داغت گذر کردم

من را ببخش زمستان به سرما عاشقانه ات دل نبستم و با کوچ پرندگان از آغوش برفی ات رفتم

من را ببخش بهار عاشق ترین فصل ظهور ببخش که نو شدنت را ندیدم و از سبزی ات گذر کردم

اما این پاییز لعنتی به من یک عذرخواهی بدهکار است

یک عذرخواهی برای سـقوط برگهایش

یک عذرخواهی برای بید های همیشه مجنونش

برای زوزه ی سرد باد که برگ های خسته را به پنجره میکوبد

برای باران های بی امانش

من هنوز هم دلتنگ تمام عطرهای سرد پاییزی هستم

هنوز هم چیزی در وجودم سوسو میزد که این پاییز تو می آیی

این پاییز از خدا بی خبر به من عاشقانه هایم را بدهکار است

این پاییز یک تو را به من بدهکار است ...

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان به رنگ پاییز

دانلود رمان سرنوشت تلخ و شیرین

13 آذر 1398
رمان سرنوشت تلخ و شیرین
رمان سرنوشت تلخ و شیرین

دانلود رمان سرنوشت تلخ و شیرین اثر الهه احمدی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

قهرمان قصه ما دختری هست که دشواری ها و خشونت های زیادی تو زندگیش داشته از جمله درگذشت ناگهانی مادرش اونم از صدقه سر خیانت پدرش ، زندگی توی خونه ای که زن باباش اجازه ورودش به اون خونه رو با مرگ مادر ستاره گرفته ، در این بین ستاره ی عاشق ما مجبوره که تن به خواسته های نامعقول پدرش بده ، خواسته هائی مثل یک ازدواج اجباری ...

خلاصه رمان سرنوشت تلخ و شیرین

برگشتم و به صورت برزخی بابا نگاه کردم

پایین پله ها ایستاده بود ... انگار شاهد مکالمه ما بوده!

نزدیک آمد و گفت : این چه طرز حرف زدنه ؟

به ثریا نگاه کردم که یکی از ابروهایش را بالا داده بود و با لبخند کج نگاهم میکرد.

صورتم در هم شد ... ثریا : فرهاد من فقط بهش گفتم تو گفتی منتظرت بمونه کارش داری

بابا سوالی نگاهم کرد ... بی تفاوت شانه بالا انداختم و گفتم : بار آخرش باشه با من حرف میزنه وگرنه همین برخورد را از من میبینه.

ثریا مظلوم به فرهاد نگاه کرد و با صدای بغض آلود گفت : فرهاد من دیگه از اینهمه تحقیر خسته شدم تا کی باید تحمل کنم ؟

بابا با مهربونی نگاهش کرد و وقتی سرش را چرخاند و به من چشم دوخت نگاهش خشمگین بود!

این بار چندم بود میسوختم ... چرا هنوز هم این سوختن ها درد داشت؟

قلبم خاکستر شده بود ... نه یخ زده بود ... بابا : ستاره بیا توی سالن کارت دارم

اما من دیرم شده ... با صدای بلند و غیر دوستانه ای گفت : گفتم بیا کارت دارم ...

پوفی کشیدم و وارد سالن شدم و روی مبلی روبرویش نشستم.

بابا گلویش را صاف کرد و گفت : میرم سر اصل مطلب چون هم تو وقت نداری هم من حوصله حرف اضافه ندارم!

گلویش را صاف کرد و ادامه داد ... یکی از شرکام که مرد خیلی خوب و مورد اعتمادیه تو را از من خاستگاری کرده.

چی میگه ؟ چه راه آسونی را برای اینکه من را از زندگیشون دور کند انتخاب کرده!

آره اگر من نباشم راحت تر با همسر و پسرش زندگی می کند.

بی توجه به ادامه حرفهایش بلند شدم و گفتم ...

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان سرنوشت تلخ و شیرین

خطا ...
آدرس ایمیل وارد شده نامعتبر است.
متوجه شدم